(( بنام آنکه همیشه هست ))
خالی ام
پر از نبودنت
تو کیستی ؟
( خدای من ؟! )
خدای من !
تو را چگونه آفرید ؟
( برای من ؟ ! )
برای من !
هزار بار
غم نبودنت مرا به باد داد
[ قفس
قفس
. . . قفس ]
: قفس بساز برای ماندنش
برای بودنش .
تو را چگونه در قفس رها کنم ؟
قفس مرا عذاب می دهد
مرا
بگیر
تنگ
( در میان بازوان خود )
قفس بساز
رها مکن مرا به حال خود
. . .
از این سرا برو
( بمان ، بمیر )
یا برو
من از حصار ماندنت کلافه ام
من از نماز بردن همیشگیم
بر آستان بودنت کلافه ام ! . .
هه
دروغ ؛
همش دروغ
به راستی
من از نبودنت کلافه ام .
دیبا سحرانگیز
اتاق کوچک من سه شنبه شب ( ساعت وجود نداره )
۲۶ / شهریور / ۱۳۸۶
عشق همانند گنجشک می ماند. اگر آن را سفت بگیری میمیرد واگر شل نگهش داری فرار میکند. پس به راستی چه باید کرد؟
ممنون از شعر قشنگت