بنام آنکه همیشه هست .
تا چشم خود به سوی رخت باز کرده ام
صد نامه را به نام تو آغاز کرده ام
دستم برای فاصله ها کوچک است و لیک
من از هجوم فاصله پرهیز کرده ام
دور است قله ای که هدف بــــود در رهم
با نام عشق تو ؛ به سویش پرواز کرده ام
گفتند :عشق ما به وصالی نمی رسد
من تا وصال عشق تو اعجاز کرده ام
دست از طلب مدار ؛ صیاد شوخ چشم !
من تا طلوع عشق تو صد ناز کرده ام
اوزان شعر من ؛همه از بهر عشق توست
من هفت قافیه بر تو ساز کرده ام . . !
دیبا سحرانگیز
یک شنبه شب ، اتاق خلا ، 23 / 10 / 1386