(احساس می کنم که تنم ساده می شود
در ازدیاد نمایاندن و وفور بیان )
احساس بی حیا به تنم چیره می شود
من غرق خواهشم . . . و تو در وحشتی نهان
من عاشق و یله به هوای وجود عشق
تو فکر شرم من . . . که مبادا نمانده آن
ذهنت ز انحنا به خطوط شکن رسید
من نیز در میانه ذهنت ؛ به سان آن .
دوشنبه ۱۳.آبان.۱۳۸۷ ساعت : ۶:۰۰ بعدازظهر
تنها جایی که آرام می نشینم و گوش می دهم.