وقتی حرارت تن من بی قرار توست
شرم از نوشتنش چه به من هدیه می کند
شرمم به بهت چهره ی تو آب می زند
می ریزد از رخت و همین چهره ی من است
من بی حیا ترین زن بن بست می شوم
(حدی میان بودن ما در کنار هم)
فریاد می کشم که ببین
سهم تو منم
آرام می شوم
تو مرا ساده می کنی
در لابلای یک کلمه
- شبنمت -
همین .
دیبا سحرانگیز
(جایی که جای توست) شنبه ۱۷.فروردین.۱۳۸۷
مثل همیشه زمان وجود نداره