قصه ای از بطن قلب عاشقم

هر نویسنده ای بزرگترین رویداد عصر خویش است .

قصه ای از بطن قلب عاشقم

هر نویسنده ای بزرگترین رویداد عصر خویش است .

باز از خستگی ام می گویم .

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

روزها شور مرا می روبند

و شبان خسته تر از پیش به . . .

شاید فهمیدی

اما

باز هم می گویم

تا مبادا تو نفهمی

که دلم می خواهد

تو مرا درک کنی .

شب دلم می خواهد

- نه به هنگام خموشی -

که در این سمت شلوغ ؛

من و تنهایی ناسالم و آزار گر روحی من

چشم از دیدن دنیای برون بربندیم . . . ،

تو به من می خندی . . .

وای

تنم می لرزد.

          دیبا سحرانگیز

دوشنبه شب   ساعتی وجود نداره

جایی که به زیاد موندنم علاقه ای نداری

     ۶/اسفند/۱۳۸۶